داستان
#داستان
🚨داستان مهم در رابطه با تربیت فرزند
داستان عاقبت تخممرغ دزد
که شتر دزد میشود.
🔻 آوردهاند پسربچهای بود که اصلاً نمیدانست دزدی یعنی چه و به چه کاری میگویند دزدی.
این پسر بچه نیمرو و هر غذایی را که با تخم مرغ تهیه میشد، خیلی دوست داشت. یک روز که خیلی دلش میخواست نیمرو بخورد، به مادرش گفت: مامان برایم نیمرو درست کن، مادر گفت: بعدا درست میکنم. چون تخممرغهایمان تمام شده و باید منتظر بمانیم تا مرغمان تخم کند.
پسر بچه که دوست نداشت به خاطر یک نیمروی ساده، دو روز صبر کند، از خانه بیرون رفت. همسایه آنها چندتا مرغ و خروس داشت که در مرغدانی از آنها نگهداری میکرد. پسربچه به طرف مرغدانی رفت و از لای نردههای مرغدانی، دو سه تا تخم مرغ برداشت و به طرف خانهشان به راه افتاد.
اتفاقا ظهر بود و هوا گرم بود و همسایهها در اتاقهایشان استراحت میکردند. هیچکدام از همسایهها آمدن و رفتن و پسربچه را ندیدند و هیچکس متوجه تخم مرغ دزدی او نشد. پسربچه با خوشحالی به خانه برگشت.
تخم مرغها را به مادرش داد و گفت: بگیر، مادر اینم تخممرغ، حالا برام نیمرو درست میکنی؟
مادر گفت: ای وای! تخممرغها را از کجا آوردی؟
پسر خندید و گفت: از توی مرغدانی همسایه.
مادر به جای اینکه به بچهاش بگوید: چهکار بدی کردهای، این کار دزدی است و باید تخممرغها را به جای اولشان برگردانی، فکری کرد و گفت: کسی هم تو را دید؟
پسر گفت: نه مادر کسی مرا ندید.
مادر با مهربانی گفت: باشد برایت نیمرو درست میکنم، اما یادت باشد که تو کار خوبی نکردهای که از مرغدانی همسایه تخم مرغ برداشتهای.
🚨 پسرک فهمید همسایهها
نبایستی متوجه کارش میشدند.
چند روز بعد، باز هم تخممرغ نداشتند. پسرک اینبار، پاورچین پاورچین به مرغدانی همسایه نزدیک شد و مراقب دور و اطراف بود که همسایهها متوجه نشوند. به مرغدانی نزدیک شد، چندتا تخممرغ برداشت و با سرعت به خانهشان برگشت.
وقتی که تخم مرغها را به مادرش داد، مادر اعتراضی نکرد. فقط پرسید: همسایهها تو را دیدند یا نه؟ و در ادامه با مهربانی گفت: پسرم کاری که کردهای، کار خوبی نیست.
چند دقیقه بعد، نیمرو حاضر شد و مادر و پسر مشغول خوردن نیمرو شدند.
کمکم پسرک بزرگ شد. گاهوبیگاه، چیزی از این و آن میدزدید. چیزهایی را که دزدیده بود یا به خانه میآورد یا با دوستانش که مثل خودش بودند، حیف و میل میکرد. چند سال بعد پسرک دزد که دیگر جوان بلند بالایی شده بود، گرفتار شد.
او به خانهای رفته و شتری را دزدیده بود و صاحبخانه و اطرافیانش او را دستگیر کرده بودند. او که هرگز فکر نمیکرد گرفتار شود، تلاش زیادی کرد که از دست آنان فرار کند، اما هرچه بیشر تلاش کرد، بیشتر کتک خورد. بالاخره دزدِ کتک خورده و ناامید را نزد قاضی بردند.
قاضی بعد از آنکه جرم دزد ثابت شد، گفت: طبق قانون باید انگشتان دست دزد، بریده شود.
وقتی جلاد برای بریدن دست دزد آمد، دزد فریاد زد، دست نگه دارید، به من کمی فرصت بدهید، میخواهم مادرم را ببینم. به دستور قاضی، مادر دزد را آوردند. دزد گفت: اگر قرار است کسی مجازات شود، آن فرد مادر من است، چون او جلو دزدیهای کوچک مرا نگرفت. او از من که فقط چند تا تخم مرغ دزدیده بودم، یک دزد حرفهای ساخت.
قاضی سکوت کرد. مادر به گناه خویش اعتراف کرد. دل قاضی به حال دزد بینوا سوخت و او را بخشید، اما دستور داد مادرش را به زندان بیندازند.
از آن به بعد، هر وقت بخواهند بگویند: اگر جلوی خطاهای کوچک کسی گرفته نشود، او مرتکب خطاهای بزرگتر میشود، این ضرب المثل را بکار میبرند: عاقبت، تخم مرغ دزد، شتر دزد میشود.
🚨 کوچکترین رفتار و صحبت والدین، در عاقبتبهخیری یا عاقبتبهشری فرزند، اینکه انسان بزرگی شود یا سردرگم و بیثمر، موثر است.